نحوه سازگاری و آشتی میان «عدالت» و «آزادی»، بحثی قدیمی و رو به فراموشی بود که ناگهان در اواخر قران بیستم، توسط جان رالز (۲۰۰۲- ۱۹۲۱) فیلسوف سیاسی آمریکایی (ایرلندی الاصل) دوباره مطرح و دامن گیر شد.
تا قبل از طرح نظریه او، لیبرالها با تاکید بر منفعت و لذت و آزادی فردی، از عدالت و برابری غافل شدند و مارکسیستها با پافشاری مضاعف بر عدالت و برابری، از حق آزادی افراد چشم پوشیدند و هر دو سیستم و نیز الگوهای سیاسی، عدالت و آزادی را قربانی یکدیگر کردند.
پرسش مهم فیلسوف لیبرال
جان رالز به عنوان یک اندیشمند لیبرال در چنین فضایی به طرح نظریه جنجالی «عدالت به مثابه انصاف» پرداخت تا ثابت کند که عدالت و آزادی نه تنها در دو جبهه مخالف قرار ندارند، بلکه با هم سازگارند و در جوامعی که این دو به هم نزدیک شوند، حقوق فقرا و ثروتمندان بهتر تامین خواهد شد. در غیر این صورت، آدمهای ثروتمند، آزادی را از دست میدهند و انسانهای فقیر، هم از ثروت و هم از آزادی محروم میمانند. بنابراین، فقط عدالت میتواند چهارچوبی فراهم سازد که افراد مختلف در درون آن، فرصت پی گرفتن آمال و ارزشهای مورد نظر خود را پیدا کنند.
او ابتدا با توصیف جامعه آمریکا در دهه ۱۹۷۰ میلادی این سوال بسیار مهم و تاریخی را مطرح کرد: « با توجه به فقر، تبعیض و نابرابری که بر جوامع لیبرالی و نظام سرمایه داری حاکم است، چه باید کرد که با حفظ پویایی نظام سرمایهداری، از نابرابری به برابری رسید، تا انسانیت افراد قابل نجات بوده و زندگی ارزش زنده ماندن داشته باشد؟»
چهارچوب نظری رالز
رالز برای پاسخگویی به این پرسش و طرح و اثبات نظریه خود از نقد «وضع طبیعی»(original position) در نظریه قرارداد اجتماعی جان هابز شروع کرد. هابز معتقد بود که در «وضع طبیعی» یعنی قبل از پیدایش قرارداد اجتماعی یا توافق میان انسان ها برای پیدایش جوامع و حکومت ها، آدمیان در نابخردی و کشمکش به سر می بردند. رالز اما معتقد است آدمیان حتی در همان وضع طبیعی یا به قول او در «حجاب جهل» هم عاقل و آزاد و برابر بودند و به حکم عقل به انصاف عمل می کردند.
او در واقع عدالتی که از خرد و آزادی میآید را «انصاف» میداند. این دیدگاه تا حد زیادی در مقابل عدالت مارکسیستی قرار می گرفت که محصول مبارزه و درگیری طبقات در ایجاد جامعه بیطبقه بود. همچنین این تعبیر از عدالت با تعابیر دینی که عدالت را فلسفه تشکیل و اساس مشروعیت حکومتها میدانست در تعارض بود. چرا که رالز میگفت که انسانها حتی قبل از پیدایی ادیان و تاسیس حکومتها نیز، در ذات خود دارای عقل و عدل و انصاف بودهاند.
حرف اساسی رالز
رالز با این مقدمه، حرف اساسی و چالش برانگیز خود را طرح می کند: یعنی انسان هایی که در وضع طبیعی پیش از قراداد اجتماعی، عاقل و منصف هستند، وقتی قرارداد اجتماعی منعقد شود و آن حجاب جهل کنار برود، برخی «نابرابریها» را میپذیرند. مشروط به اینکه به سود همه باشد.
رالز ضمن تاکید بر حق آزادی برابر برای هر فرد نسبت به دیگران، در دو حالت نابرابریهای موجود در جوامع را به رسمیت میشناسد؛
نخست اینکه اگر فردی در شرایط و فرصت برابر با دیگران، به واسطه استعداد و کوششهای شخصی به موقعیت، مقام و ثروتی دست یابد و موقعیت اقتصادی و اجتماعی او نسبت به دیگران متفاوت شود، این تفاوت و نابرابری منصفانه است.
دوم اینکه این نابرابری باید بیشترین سود را برای محرومترین اعضای جامعه داشته باشد. به عبارت ساده، در یک نظام سیاسی و اقتصادی مطلوب باید برای پیشرفت افراد مستعد، شرایط لازم را فراهم ساخت و از ثروت و توانایی آنها برای جبران فقر و توانمندسازی محرومان استفاده کرد.
این فیلسوف بزرگ لیبرال بعد از همه این استدلالات، نهایتا به این جمع بندی می رسد که «اقتصاد بازار» در جوامع سرمایهداری، مبتنی بر نابرابری است، اما باید کاری کرد تا این نابرابری به سود همگان تمام شود؛ به حدی که محروم ترین افراد از بیشترین مواهب برخوردار شوند و فرصت مناسبی برای رشد داشته باشند.
به همین دلیل «بازار» یا بخش خصوصی به تنهایی نمیتواند عدالت گستری کند و باید دولت در اقتصاد دخالت کند. چون در بازار همه به دنبال نفع شخصی هستند و این دولت است که میتواند ازطریق تخصیص (کنترل اعتبارات، قیمت ها و رقابت)، تثبیت (ایجاد اشتغال و رفع بی کاری)، انتقال( تعیین حداقل حقوق و درآمد) و توزیع( تقسیم برابر امکانات و خدمات)، فرصتهای برابر برای رشد همه افراد را فراهم سازد. به هر حال او به دنبال ترکیبی از بازار و دولت بود که بعدها تبدیل به خط مشی دولتهای رفاهی شد.
بازتاب ها به نظریه دخالت دولت در اقتصاد سرمایه داری
انتشار نظریههای جان رالز درباره عدالت، بلوایی به پا کرد. اندیشمندان نئولیبرال، مارکسیستها، نئومارکسیستها، دین باوران، فمنیستها و جامعهگرایان، هریک به شیوهای، دیدگاه جدید او درباره منشا و ضرورت عدالت در نظام سرمایهداری را به نقد کشیدند.
لیبرالهای خوشبین طرح این نظریه را به مثابه باز شدن فضای تنفسی برای نظام سرمایهداری تلقی کردند، مارکسیستها که از اساس منکر ملازمت عدالت و سرمایهداری هستند، نظریه رالز را تلاشی مذبوحانه برای نجات نظام رو به قهقرای سرمایهداری خواندند. از نظر نئومارکسیستها، که ثروتمند شدن افراد و جوامع را روی دیگر فقیرتر شدن افراد و جوامع دیگر میدانستند، توانمندسازی فقرا از سوی ثروتمندان، اساسا ناممکن خوانده شد. فمنیستها، نظریه او را مردگرایانه تلقی کردند چون اشارهای به نابرابریهای جنسیتی در جوامع امروز که منشا متفاوتتری داشت، نکرده بود. متفکرین دینی فهم این جهانی رالز از مفهوم عدالت را ابتر خواندند.
مهمترین انتقاد جدی بر نظریه «عدالت به مثابه انصاف» را رابرت نوزیک اندیشمند نئولیبرال وارد ساخت که رالز را متهم به التقاط نظری و قاطی کردن لیبرالیسم و مارکسیست و تضعیف پایههای مالکیت خصوصی کرد. به نظر نوزیک اگر بخواهد نظریه رالز در عمل اجرا شود چارهای نیست جز اینکه از ثروتمندان گرفت و به فقرا داد که این با روح و ماهیت لیبرالیسم و سرمایهداری در تضاد است. نقطه مشترک همه نقدها به نظریه رالز این بود، که اولا این نظریه به شدت انتزاعی و آرمان خواهانه است و در ثانی مختص شهروندان غربی در نظامهای سرمایه داری است و اشارهای به شرایط افراد و جوامع بیرون از آن ندارد.
تاثیر نظریه رالز بر اندیشمندان ایرانی
با همه اینها، نظریه جان رالز فلسفه سیاسی را تکان کرد و اغلب موافقین و منتقدین را به بازبینی آثار خود، واداشت. نخستین کتاب او تحت عنوان «نظریهای در باب عدالت» که در سال ۱۹۷۱ منتشر شد، تاکنون ۲۵۰ هزار نسخه فقط در آمریکا فروش داشته و به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. این کتاب به اضافه کتاب «لیبرالیسم سیاسی» و نیز یک اثر از او با عنوان «عدالت به مثابه انصاف» از سوی چند مترجم، به فارسی ترجمه شده و اندیشمندان و پژوهشگران زیادی نظیر مصطفی ملکوتیان و حسین بشیریه و غیره… درباره او و نظریهاش مقاله و مطلب نوشتهاند.
نحوه سازش میان «عدالت» و «آزادی» خاصه در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، موضوع پژوهش بسیاری از محققین ایرانی نیز بوده است. حتی
در سالهای اخیر همایشی با موضوع خوانش اندیشه رالز در باب آزادی، عدالت، صلح و توسعه در کشور برگزار شده است.
منبع:
کارخانه دار
پایان/
نظر شما